ناگفتههای ترور آیتالله هاشمی و تلاش مسعود رجوی برای ملاقات
تاریخ انتشار: ۹ فروردین ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۲۷۴۵۱۲۹
مازندمجلس:مریم محمدپور: رئیس اسبق سازمان صداوسیما بوده و یکی از چهرههای سیاسی معروف کشور. اما حضورشمعمولا در سایه برادرش، اکبر هاشمی رفسنجانی تعریف میشود و حالا در فقدان برادرش، او روایت گری برخی روزهای زندگی آیت الله شده است.
بررسی بخشهاییاز زندگی آیتالله اکبر هاشمی رفسنجانی نیز در سوالات ما از محمد هاشمی رفسنجانیقرار داشت.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در کنار سخن از آیتالله، محمد هاشمی از 117 روزی که امام خمینی در نوفللوشاتو به سر میبرد و 114 روز را آنجا بوده برایمان گفت. از بازگشت به وطن با هواپیمای حامل امام.
مشروح گفتوگو با محمد هاشمی رفسنجانی را در ادامه میخوانید:
آقای هاشمی! از ترور آیتالله در سال 58 شروعکنیم. شرح ماوقع به نقل از خانم عفت مرعشی در منابع خبری موجود است و ایشان توضیحدادهاند که در آن شب چه اتفاقاتی رخ داد، اما شرح ترور را از زبان شما جایینخواندم. آن زمان شما کجا بودید و چطور در جریان قرار گرفتید؟
آن زمان منزل خودمان بودم.
منزلتان چقدر با خانه برادرتان فاصله داشت؟
فاصله خیلی نبود. ما خیابان زعفرانیه زندگی میکردیم. ایشانآن طرف میدان تجریش اول قیطریه زندگی میکردند. من منزل بودم که خبر شدم.
یعنی فاطمه خانم هاشمی که به بقیه خبر دادند، بهشما هم خبر دادند؟
نمیدانم خانم فاطمه به من خبر داد یا فرد دیگری، ولی بهمحض اینکه خبر شدم، به بیمارستان شهدای تجریش که بخش ویژهای داشت، رفتم. دیدمفضای بیمارستان شلوغ است، پزشکان هم هستند و مشغول درمان ایشان در اتاق عمل هستند.یکی از پزشکان که الان نامش را به خاطر نمیآورم، جلو آمد و من پرسیدم که وضعشانچگونه است؟ گفتند که الحمدالله خوب است و داریم تلاش میکنیم ضایعهای که هست رابرطرف کنیم. فکر میکنم یکی، دو ساعتی طول کشید تا به بخش ریکاوری منتقل شدند وکمی حالشان بهتر شد و از بیهوشی درآمدند. بعد از اتاق عمل، من دائم کنارشان بودم.تقریبا تمام مدتی که بیمارستان بودند من کنار تختشان بودم. ایشان ملاقاتهایزیادی داشتند و افراد مختلفی به عیادت ایشان میآمدند. بعضا هم گفتگویی با رسانههامثل روزنامه اطلاعات داشتم. آن زمان مثل حالا تعداد روزنامهها زیاد نبود و تعدادکمتری روزنامه بود که گفتگوها را منتشر میکردند.
وقتی حدود دوماه پیش به شما خبر دادند حالبرادرتان بد شده، شما اولین کسی بودید که به بیمارستان رفتید، یعنی بعد از 38سال دوباره شما و آیت الله در بیمارستان تجریش بودید، آنجا و آن لحظات چقدر برایتان تداعی آن روزهای سال 58 شد؟ این امیدواری را داشتید که این بار هم اتفاقی نمیافتد؟
در ابتدا که وارد شدم، روی مانیتور که به بدنشان وصل بود،آثار نبض و حرکاتی وجود داشت و من تصورم این بود که این طبیعی است و مال خودشاناست. ولی وقتی از پزشکان سوال کردم که آیا این وضعیت خودشان است، گفتند که نه، اینبخاطر همین شوکها و فشارهایی است که برای احیای قلب وارد میکنیم. آثار حیات ازخود قلب هنوز برنگشته است. طبعا بیشتر امیدوار بودیم که قلب ایشان برگردد و همانشرایط قلب را که اشاره کردید، تداعی میکرد.
عکسی هست که امام در پاریس لبخند میزنند و ماجرای جالبی دارد. گروهی از خبرنگاران با امام دیدار داشتند. من در اتاق امام کنار ایشان ایستاده بودم و اینها میآمدند و مینشستند. آنجا بودم و کمک میکردم. یک پسر خبرنگار آمریکایی آمد که ریش نداشت و موهای بلندی داشت که روی شانهها و پشتش ریخته بود و درواقع فرقی با یک دختر یا زن جوان نمیکرد. وقتی از در وارد شد، امام باتعجب نگاه کرد از اینکه او آمده! من گفتم آقا پسر است. امام تبسمی کردند و عکاسان عکس گرفتند و گفتند که خمینی لبخند زد. علتش این بود.
بیشتر امیدوار بودم که برگردد. حدودیک ربع طول کشید که در این فاصله با خانواده و همسر و بچهها صحبت میکردم. آنهاشنیده بودند و با من تماس میگرفتند درحالی که در بخش اورژانس موبایل آنتندهینداشت و ناچار بودم که فاصله بگیرم و در همین اثنی خبرنگارها زنگ میزدند. عدد رویمانیتور از 70 به 90 رسید و خوشحال شدم. وقتی جویا شدم گفتند که کمی وضعشان بهترشده و همینطور که با تلفن حرف میزدم، گفتم. ایسنا هم همین مطلب را منتشر کرد.منتها بعد از آن گفتند که این هم در اثر همان شوک و فشاری که وارد میکردیم، بودهاست. حدود 20 دقیقه از حضور من در بیمارستان گذشته بود که آقای دکتر هاشمی رسیدندو بعد از اینکه وضعیت ایشان را دیدند، سوال کردم و گفتند که دیگر امیدی ندارند.
خانم عفت مرعشی در خاطراتشان شرح ماوقع ترور سال58 را تعریف کرده و گفتهاند که اصلا نمیدانستندکه گلوله به کجا خورده؟، در بیمارستان هم کسی به ایشان نمیگفته. ظاهرا اولین کسیکه به ایشان خبر داده آقای مسعود رجوی بوده که گفته اگر امشب تا صبح را آقای هاشمیدوام بیاورد دیگر خطر رفع شده است. خانم مرعشی پرسیدند که مگر چه شده؟ و رجوی گفته که گلوله به کبد خورده. آقای هاشمیپیش از انقلاب هم کمکهایی به مجاهدین میکردند. اوایل انقلاب هم حداقل تا چهارمخرداد58 فاصله مجاهدین آنقدر با انقلابیون زیاد نشده بود. رابطه بین آقای هاشمی ومجاهدین و شخص مسعود رجوی پیش از انقلاب و پس از انقلاب به چه صورت بود، اوج و فرودهایشچه بود و این رابطه در کجا تمام شد؟
نه، از سال 52 آنها دیگر کاملا علیه آقای هاشمی شدند وبیانیههای زیادی علیه ایشان دادند و طرح ترور ایشان را داشتند. البته اول چریکهایفدایی خلق در سال 48 اعلام حضور کردند که جریان چریکی مارکسیستی بودند، آنها یکی،دو تا ترور انجام دادند. بعد از آنها، سازمان مجاهدین خلق که به عنوان سازماناسلامی در آن زمان بود، با ترور یکی از آمریکاییها اعلام موجودیت کرد. در آن زماندر ابتدای کار که هم چریکها و هم مجاهدین اعلام حضور کرده بودند، در جامعه بینجوانها و دانشگاه و جریانهای مبارزاتی، یک مقبولیتی داشتند.
مجاهدین؟
هر دوتا یعنی هم مجاهدین و هم چریکها. معمولا این نوع گروههادر جامعه بین جوانان و مبارزین موردپذیرش بود. به هر حال آنقدر دستگاه سلطنت و شاهجنایت میکردند و ساواک شکنجه میداد و بدرفتاری میکرد که این نوع مسائل در جامعهآن زمان مقبولیت داشت و مردم وقتی که میشنیدند یک نفر از اینها ترور یا مصدوم شدهیا مرده،خوشحال میشدند. مثلا اینکه یک آمریکایی را زدهاند آن زمان در جامعهمقبولیت داشت. مجاهدین حدود سال52 تغییر ایدئولوژی داده و به طور کلی در جامعهاسلامی مقبولیت خودشان را از دست دادند، بخصوص که چند نفر از خود مجاهدین مثل شریفواقفی مفقودالاثر شدند و طی اخباری مشخص شد که سوخته و به طرز فجیعی اینها راشکنجه داده و کشته شدهاند. لذا دیگر با جنایتکار فرقی نداشته و منفور جامعه شدهبودند. تا آنجا که من یادم است از سال 52 یا اواخر 51 رابطه اینها با آقای هاشمی دیگربد بود. چون من در خارج از کشور در آمریکا بودم، میدیدم اطلاعیههایی علیه آقایهاشمی میدادند یا مطالبی که در بعضی از نشریاتشان علیه ایشان مینوشتند، بسیارزیاد بود. ایشان را با القاب سرمایهدار یاد میکردند. عکسهای خیلی بدی از ایشانمیکشیدند. در خارج از کشور که فضا برای این نوع کارها باز بود و تبلیغات راحتانجام میشد، این مطالب را در آنجا زیاد دیدیم. بنابراین ترور آقای هاشمی سال 58بود و از 52 تا 58 شش سال گذشته بود در این سالها مخالف آقای هاشمی بودند.
و آن کمکهای مالی که گفته میشود آقای هاشمیاز علما میگرفتند و به مجاهدین میدادند تا همان زمانی بود که اینها مسلمانبودند.
من اصولا نسبت به جزئیات اطلاع ندارم که کمک مالی میگرفتند،میدادند یا نمیدادند و چه مسئلهای بوده؟ ولی در یک مقطعی که اعلام حضور کردند،بین جریانهای مبارز و حتی مردم عادی مقبولیت داشتند اما فقط دریک مقطع خاصی.
پس ارتباط مسعود رجوی در زمان ترور به چه صورتبود که جزو اولین آدمهایی بود که بیمارستان آمد.
نه، نمیدانم روز چندم بستری شدن آقای هاشمی بود که من در بیمارستانبودم و مسعود رجوی برای عیادت به بیمارستان آمد اما آقای هاشمی اجازه ندادند که بیاید.من به مسعود رجوی گفتم که آقای هاشمی درحال استراحت است، او هم یادداشت کوچکی باخط خودش نوشت و آرزوی بهبودی آقای هاشمی را کرد که من بعد از بیدارشدن آقای هاشمیبه ایشان دادم. چند سال پیش که در کتابهایم میگشتم، آن یادداشت را دیدم. قضیهایکه اتفاق افتاد، اینگونه بود و من از اینکه بعد از ترور، رجوی زنگ زده یا آمده، بیاطلاعهستم منتها آنچه خودم شاهد بودم، این بود.
یعنی شب اول او را در بیمارستان ندیدید؟
نه، شب اول نبود. دو، سه روزی گذشته و وضع آقای هاشمی بهترشده بود که آمد. یکی، دو روز اول حال آقای هاشمی آنطور نبود که ملاقاتی بپذیرند.چند روزی آقای هاشمی در بیمارستان بودند و بعد از ترخیص از بیمارستان ایشان را بهروستایی در شمال منتقل کردیم تا در آنجا کمی استراحت کنند و هوا مناسب باشد. امادر آن فاصله ایشان یک روز به آنجا آمد و همانطور که گفتم میخواست آقای هاشمی راملاقات کند که اجازه ندادند.
مثلا آقای مهندس بازرگان و پسر آقای مهندس شریعتمدار که خارج از کشور بود، پیشنهادی بر مبنای اینکه بختیار و فرح باشند و امام بپذیرند و سه وزیر را از نهضت آزادی اختصاص دهند، داشتند. اما امام آن شب در صحبتهایشان گریه کردند و به شدت رد کردند و گفتند که اگر خمینی هم قبول کند، مردم قبول نمیکنند. مردم سازش نمیکنند و بعد که بازرگان به لندن رفت و برگشت و میخواست با امام ملاقات کند، امام فرمودند که چنانچه حرف جدیدی دارید، ملاقات کنیم.
چه کسانی همراه ایشان به شمال رفتند؟
آقای لاهوتی که دو تا پسرهایشان، دامادهای آقای هاشمی هستنددر جواهرده که روستایی بالای رامسر است و جاده خیلی بدی هم دارد، یک خانه قدیمیداشت. اما از هوای خیلی خوبی برخوردار بود. این روستا از رامسر حدود 30 کیلومترفاصله دارد و درواقع در دامنه کوه واقع شده.
شما هم همراهشان بودید؟
من رفتم و مدتی آنجا بودم و برگشتم و در تهران بودم و گاهیکه نیاز میشد مشورتی یا نامهای ببرم، به آنجا میبردم و برمیگشتم، ولی بچهها بودند.سفر به آنجا با آن وضع جاده بیشتر از یک روز طول میکشید.
چه مدتی آنجا بودند؟
حدود دو هفتهای جواهرده بودند. شاید هم بیشتر از دو هفته.منزل مرحوم آقای لاهوتی در کنار بچهها بودند.
از آن روزها برایمان بگویید، واکنش مردم روستا چطور بود؟ به دیدار ایشان میآمدند؟ یافضا امنیتی شده بود؟
نه، آن موقعها خیلی به این صورت امنیتی نبود. اگر امنیتیبود که حاج آقا را ترور نمیکردند.
اما بعد از ترور فضا یک مقدار امنیتیتر میشود.
نه، خیلی اینطوری نبود.
شما گفته بودید بعد از ترور، امام(ره) فرمودهبودند آقای هاشمی محافظ شخصی داشته باشند. آیا در جواهرده هم محافظ شخصی داشتند؟
بالاخره محافظ داشتند ولی فضای امنیتی که کسی را راه ندهند،به آن شکل نبود. کمی رعایت میشد اما نه به آن صورت.
سرنوشت کسانی که ایشان را ترور کردند، چه شد؟
شنیدم یک نفرشان که در دو، سه تا ترور مثل آقای قرنی ومطهری دست داشته دستگیر و اعدام شده.
دادگاه خاصی نبود که آقای هاشمی شرکت داشتهباشند؟
من از دادگاهشان اطلاع ندارم. ولی در این مسائل، اینگونه بهنظر میآمد که یا در تعقیب و مراقبت خیابانی دستگیر شده یا اینکه با اعدام نابودشده.
دو نفر بودند؟
بله، ولی یک نفرشان گمنام بود.
و هنوز هم مشخص نیست.
از اعضای گروه فرقان بودند.
تلاش برای حذف آقای هاشمی، از ترور فیزیکیشروع شد و تا زمانی که فوت کردند، به صورت ترور شخصیتی ادامه پیدا کرد. چندی پیش،آقای علی مطهری در مورد اتفاقات سال 67 نامهای به آقای پورمحمدی نوشتند که خیلیهادر مجلس اعتراض کردند، اما آقای مطهری به آنها گفتند که شما دایه مهربانتر ازمادرید! پدر خودِ مرا فرقان کشته و مجاهدین با فرقان نزدیکی فکری دارد. به نوعی پسزمینهحرف آقای مطهری این بود؛ شما که دارید مرا تخریب میکنید ادامه فکری همان کسانیهستید که پدر مرا شهید کردند. ترور شخصیتی آقای هاشمی هم چنین روندی را داشت. یعنیهمان کسانی که تا این لحظه آخر علیه ایشان مینوشتند، به نوعی در زمره همان کسانی بودند که -بهلحاظ فکری - سال 58 ایشان را ترور کرده بودند؟
نه، ما نمیتوانیم آنها که علیه آقای هاشمی مینوشتند شبیه همانها بودند که سال58 ایشان را ترور کردند! در سال58 یا قبل از انقلاب گروههایچریکی حضور داشتند و به نوعی مقبولیت و طرفدارانی داشتند، مثلا برخی جریانهایفکری که در جامعه وجود داشت از کارهای تروریستی حمایت میکردند. منتها در سالهایاخیر کسانی که علیه آقای هاشمی مینوشتند، تعدادی از همین بچههای بهاصطلاحاصولگرای افراطی داخلی بود. مثلا در مجلس میدیدید آقای کریمی قدوسی چه توهینهاییبه آقای هاشمی میکرد، یا رسایی که روحانی هم هست! یا کسی مثل سیدحمید روحانیمشهور به زیارتی که به عنوان مورخ مطرح است. من با اینها ارتباطی نداشتم و نمیدانمممکن بود که آن موقع از این گروههای تندرو حمایت میکردند یا نمیکردند. ولی اینتیپها علیه آقای هاشمی مینوشتند.
یک مسئلهای که در مورد آقای هاشمی وجود داشت و دارد ایناست که چون آقای هاشمی نقش و تاثیر زیادی هم در نهضت اسلامی و هم بعد از پیروزی درجمهوری اسلامی داشتند و رابطهشان با امام بسیار رابطه قوی بود و امام خیلی بهایشان اعتماد داشتند، بنابراین کسانی که میخواستند با امام مخالفت کنند و امام رابزنند، آقای هاشمی را تخریب میکردند. آنها به هر دلیل چه قبل از پیروزی انقلاب وچه بعد از آن، اصطلاحی را علیه آقای هاشمی تحت عنوان «هاشمی خاکریز اول است»، بهکار میبردند. اگر میخواهید امام را بزنید اول باید هاشمی را بزنید و بعد به سراغامام بروید. حتی در زمان رهبری همین الان هم این اصطلاح هنوز وجود داشت و دارد کهمیگفتند هاشمی خاکریز اول است. یعنی از سال 68 که رهبری انتخاب شدند به عنوانرهبری نظام این اصطلاح خیلی رایج بود که هاشمی را خاکریز اول میدانستند.
ایشان رامدافع نهضت، سنگری برای انقلاب میدانستند و میگفتند اگر میخواهید بالاتر رابزنید اول باید ایشان را زد. بنابراین ضمن اینکه برخی از مخالفین ایشان از همانافکار قبلی و حامیان برخوردار بودند اما لزوما همه شان از آنها نبودند که مابگوییم هرکس بوده از آنها بوده.
مثلا همان آقای زیارتی (سیدحمید روحانی) که نام بردم هنگامی که امامدر نجف بودند، در نجف بوده و صحبتهایی کرده بود که در صحیفه امام هست. امام به شدتعلیه ایشان صحبت کرده بودند. درواقع صحبتهای خیلی تندی در بحثشان داشتند چون آقایزیارتی روشی مبتنی بر تفرقه بین علما داشت. امام خیلی تند برخورد کردند. مرحومسیدصادق طباطبایی هم در خاطرات خود این داستان را به خوبی توضیح داده که اصلا ازابتدا چه بوده و چه حرفهایی زدهاند. یک آدمهایی اینطوری بودند که آن روز حتی دادامام را هم درآوردند و الان در اینجا به عنوان مورخ انقلاب علیه آقای هاشمی صحبتمیکند! اگر بخواهید اینها را به هم وصل کنید، متوجه میشوید که آن روز در نجف آنکار را میکرده و امروز در تهران این کار را میکند. نمی توان این را متهم کرد وبگوییم که طرفدار منافقین یا مجاهدین بوده یا الان هست! یعنی یک آدمهایی اینطوریدر طیفی که به آقای هاشمی حمله میکردند وعلیه شان مینوشتند و تبلیغ میکردند، وجود داشتند.
دلواپسان چطور؟ افرادی که زمانی هاشمی را تخریب می کردند و خاکریز اول می دانستند تفکراتی شبیه دلواپسان امروزی داشتند،به لحاظ تفکری می توان مقایسه کرد؟
از لحاظ بحث تفکری نمیتوانم بگویم ولی اگر در فرهنگ سیاسی تبارشناسیکنید، میتوانید ریشههای جریانی را پیدا کنید. ما مخالفین آقای هاشمی را کسانیمیدیدیم که یا سلطنتطلب بودند و علیه امام. در همین سریال «معمای شاه» میدیدیدشاه چقدر نسبت به امام حساسیت دارد و چقدر با امام بد است. درواقع در همه جا ازدست امام کلافه بود. کسانی که افکار شاهنشاهی یا منافعی داشتند بالطبع مخالف بامخالفین شاه بودند که یکی از مخالفین سرسختش امام بودند و آقای هاشمی هم که همراهامام بود.
طیف دیگر آدمهای تیپ تمامیتخواه بودند که همه چیز را برای خودشان میخواستندو با نظام جمهوری اسلامی منافات داشتند. آنها با یک نظام عدالتپرور متعادل قرابتیندارند. یک عده هم معاندین هستند که همه جا وجود دارند و با هرکسی عناد دارند. درجلسهای که میخواستم صحبت کنم طرف دست بلند کرد و گفت من مخالفم! گفتم با چهمخالفی؟ گفت با هرچه شما بگویید، من مخالفم! این تیپ آدمها هم در جامعه هستند کهمعاند هستند. بنابراین وقتی که فرصتی پیدا کنند، جولان میدهند.
مخالفین و تخریبکنندگانآقای هاشمی این طیفها بودند. حالا در ابتدای پیروزی انقلاب در زمان حیات امامبسیاری از این تبلیغات ریشه در خارج داشت و خارج نشینان و فراریها بودند که اینکارها را میکردند. ولی در سالهای اخیر داخل هم اضافه شد حتی در درون مجلس شورایاسلامی و رادیو و تلویزیون. میبینیم که رسانه ملی در تخریب آقای هاشمی یا خانوادهایشان کم نگذاشتند. یا بعضی از روزنامههای خاص که میدانید کدامها را میگویم،میبینید که چه مقالاتی را چه کسانی نوشتند. به عنوان اینکه خودشان را انقلابیمعرفی کنند، علیه آقای هاشمی چه حرفها و مطالبی مینوشتند و چه تخریبهایی میکردند.یعنی این جریان که در خارج بود، حالا نفوذ و رسوخ به داخل کشور کرده است.
نمیدانم روز چندم بستری شدن آقای هاشمی بود که من در بیمارستان بودم و مسعود رجوی برای عیادت به بیمارستان آمد اما آقای هاشمی اجازه ندادند که بیاید. من به مسعود رجوی گفتم که آقای هاشمی درحال استراحت است، او هم یادداشت کوچکی با خط خودش نوشت و آرزوی بهبودی آقای هاشمی را کرد که من بعد از بیدارشدن آقای هاشمی به ایشان دادم.
وقتی تبارشناسی میکنید که ریشه اینها را درآورید، میبینیدبه خاطر تواناییها و تاثیرگذاری آقای هاشمی بود و اینکه او، انقلاب امام و نامامام را حفظ کرده بود. وقتی ریشه برخی را بررسی میکنید به جریانی به اسرائیل یاجایی دیگر میرسید. بنابراین من نمیگویم همان منافقی که آن روز اسلحه بر روی آقایهاشمی کشید امروز هم همان قلم به دست گرفته اما بالاخره شکل، نحوه و علت تخریبمشابه است. یعنی میخواهم بگویم که آن روز هم کسانی که میدیدند آقای هاشمی یکشخصیت موثر در نهضت و در انقلاب است با او مخالف بودند. اینکه میگویند بدترین وبیشترین شکنجهها را ساواک به آقای هاشمی و لاهوتی داد، خیلی معروف است. از همینمیتوانید عمق کینه ساواکیها و دستگاه حکومت پهلوی نسبت به آقای هاشمی را متوجهشوید که چقدر بوده که بیشترین و بدترین شکنجهها را به ایشان دادند. اما دلیل اینچه بوده؟ مثلا گزارش میدادند که یک طلبه جوان در راستای حرکت خمینی است یا حتی خمینیرا اداره میکند و او باید برداشته شود.
الان هم وقتی بررسی میکنیم این طلبه جوانو آقای هاشمی کسی است که حافظ انقلاب و نظام است. یعنی ایستاده و زندگی خودش راگذاشته تا این نظام به نتیجه برسد و انقلاب پیروز شود تا خواستهها و آرمان هایامام تحقق پیدا کند. بنابراین میبینیم علت یکی است اما معلول متفاوت است. درواقعگناه بزرگش این است که یک جریان و نهضت اسلامی را کمک کرده و میخواسته که براساس مکتباهل بیت یک نظام حکومتی در ایران پا بگیرد. و معتقد هم هست که در عصر جدید یعنی درحال حاضر این بهترین نوع حکومت است. حالا اشکالاتی هم دارد که باید برطرف شود ولیمیتواند به یک نظام الگو برای جهان مطرح باشد و وقتی با نوع حکومتهای موجودمقایسه میکنیم، این بهترین است. این حرف و گفته آقای هاشمی است و از روز اول تاروز آخر هم همین حرف را میزد. ضمن اینکه این نظام ما، اشکالاتی هم دارد و ایشانهم میپذیرفت که باید اشکالات را برطرف کنیم ولی وقتی با نظامهای حکومتی فعلیمقایسه میکنیم، این یک نظام الگو و بهترین نظام است.
آقای هاشمی کمی از بحث قبلی فاصله بگیریم، درباره رابطه شمابا امام صحبت کنیم. شما 114 روز از 117 روزی که امام در نوفل لوشاتو بودند، باایشان همراه بودید. یعنی بعد از اینکه از نجف خارج میشوند از اولین کسانی بودیدکه از آمریکا خودتان را میرسانید تا زمانی که با امام وارد ایران میشوید. از آنروزها بگویید و اتفاقاتی که آنجا میافتاد و ناگفتههایی که مانده است.
من سال 1336 به قم آمدم و پیش حاجآقا بودم. اواخر سال 37یا اوایل 38 بود که با امام آشنا شدم به این صورت که امام برای ناهار به منزل آقایهاشمی تشریف آوردند و سر یک سفره نشستیم و مرا معرفی کردند که برادرشان هستم. امامهمان موقع دعا کردند. بنابراین آشنایی ما با امام به واسطه بود. هرازگاهی بهمناسبتهای مختلف من خدمت ایشان میرسیدم. بعضا ممکن بود حامل پیامی هم باشم یااینکه بخواهم کسب دستوری کنم. یعنی به عنوان یک رابط عمل میکردم و خدمت امامبودم. یک وقتهایی به خاطر انجمن اسلامی یا به خاطر اخوی خدمت امام میرفتم. سال1348 برای ادامه تحصیل و کارهای مبارزاتی به آمریکا رفتم. اولین نامهای که به امام نوشتم، شرایط زندگی در یک کشوری مثلآمریکا به عنوان یک کشور غیراسلامی را توضیح دادم. زندگی در آنجا برای من بهعنوانیک جوان مسلمان با مشکلاتی همراه شده بود. با یکسری مسائل از جمله مسائل شرعی روبهروشده بودم. اولین کاری که در آمریکا کردم نامهای خدمت به امام نوشتم و چون مقلدایشان بودم، چند مسئله شرعی را سوال کردم و یکی، دو تا مسئله عمومی سیاسی. امام همخیلی سریع جواب دادند.
دو نامه نوشتم یکی به امام و دیگری به مرحوم بهشتی که آنموقع در یک مرکز اسلامی در هامبورگ آلمان بودند. مرحوم بهشتی هم جواب دادند وراهنمایی کردند و پنج، شش نفر را در آمریکا معرفی کردند و در اروپا هم آدرساتحادیه را دادند و کتاب فرستادند. آنوقت این رابطه شروع شد. من تازه از ایرانرفته بودم و آقای چمران قبلا در آمریکا بود. چون شاهد عینی حادثه 15 خرداد بودم،مطالبی که دیده بودم را بیان میکردم و آقای چمران هم اینها را مینوشت و بعدتنظیم کرد که تبدیل به نشریهای تحت عنوان «روحانیت و 15خرداد» شد.
دلیل این کارهم این بود که در خارج از کشور دیدیم عمده بار مثبت وزن سیاسی 15 خرداد را به برخیاحزاب و گروههای سیاسی دادهاند درحالی که محور آن، روحانیت و امام بودند. البته بعضیاز گروههای اسلامی مثل موتلفه هم مجری بودند اما اصل قضیه 15خرداد به نقش و رهبریامام و روحانیت برمیگشت و از جمله طلابی که دستگیر کردند آقای هاشمی بودند که ایشانرا به سربازی بردند. درواقع مسائل گوناگونی که به عنوان حرکت منشاء جریان 15خرداد اتفاقافتاد، تحریف شده بود. من در آن جزوه مطالبی که در ذهن داشتم، میگفتم و مرحومآقای چمران هم خیلی خوش قلم بود و آنها را مینوشت و بعد هم ادیت کرد و تبدیل بهنشریه ای با عنوان «روحانیت و 15 خرداد» شد. این را خدمت امام فرستادیم و اماممطالعه کردند و 3، 4 ایراد به این نشریه گرفتند، به نظرشان خیلی خوب بود، تائیدکردند و منتشر کردیم.در واقع در خارج از کشور در آن فضا این اولین کاری بود که تاحدودی از انحرافاتی که در این مسئله بوجود آمده بود، جلوگیری میکرد.
در ایران منتشر شد؟
نه، در آمریکا و اروپا. ما نشریه را برای امام فرستادیم واز ایشان نظر خواستیم و بعد از تائید ایشان و رفع ایرادات در آنجا منتشر کردیم.البته فکر میکنم برای ایران هم آمد. چون آن موقع بین ایران و خارج از کشور یکسرینشریات و کتابها به طریقی مبادله میشد. البته نه خیلی وسیع ولی به هر حال تعدادیبه یک جایی میرسید. بنابراین آشنایی من با امام بعد از اینکه به آمریکا هم رفتم،ادامه داشت و رابطه برقرار کردیم و مسائلی که داشتیم از خدمت ایشان سوال میکردیمو ایشان هم جواب میدادند.
مثلا همان آقای زیارتی (سیدحمید روحانی) که نام بردم هنگامی که امام در نجف بودند، در نجف بوده و صحبتهایی کرده بود که در صحیفه امام هست. امام به شدت علیه ایشان صحبت کرده بودند. درواقع صحبتهای خیلی تندی در بحثشان داشتند چون آقای زیارتی روشی مبتنی بر تفرقه بین علما داشت. امام خیلی تند برخورد کردند. مرحوم سیدصادق طباطبایی هم در خاطرات خود این داستان را به خوبی توضیح داده که اصلا از ابتدا چه بوده و چه حرفهایی زدهاند. یک آدمهایی اینطوری بودند که آن روز حتی داد امام را هم درآوردند و الان در اینجا به عنوان مورخ انقلاب علیه آقای هاشمی صحبت میکند!
در زمان خروج از عراق، امام میخواستند به مرز کویت بروند امامانع شدند و شب به بصره برگشتند و در هتلی اقامت کردند. امام از آنجا به حسین آقا،پسر آقا مصطفی (نوه شان) گفته بودند که به من تلفن بزند. ایشان تماس گرفت و داستانرا تعریف کرد و گفت که امام فرمودند ما به شما اطلاع دهیم و هرجا که رفتیم شما رادر جریان میگذاریم. یعنی رابطه ما با امام اینگونه بود که خواسته بودند من درجریان باشم چون ما مرتب در ارتباط بودیم. دو روز بعد مطلع شدیم که امام به پاریسرفتند و من هم بلافاصله در روز سوم به ایشان ملحق شدم. بعد از یک هفته که ماندیمبچههای انجمن اسلامی آمده بودند و میخواستند از امام پیام بگیرند. ما خدمت امامرفتیم که برای انجمن یک پیام بگیرم و صحبت کنم. امام به من فرمودند که شما نمیتوانیدبروید! شما باید بمانید و مژده آزادی اخویتان را بدهید، آن موقع حاج آقا زندانبودند. من گفتم که من خدمت شما هستم و قصد رفتن ندارم. هرجا که شما بروید منخدمتتان هستم.
من آنجا ماندم و در جریان اقامت 117 روزه امام در نوفللوشاتو، حوادث خیلی مهمی اتفاق افتاد. بعضی روزها بود که صد خبرنگار میآمدند، درآخرهای هفته خیلی بیشتر میشدند، از همه کشورها، رسانهها میآمدند و امام باایشان مصاحبه میکردند. امام روی دو تا مسئله خیلی جدی بوده و توجه و تمرکزداشتند. یک مسئله روی جنایات شاه و نامشروع بودن حکومت پهلوی و شاهنشاهی و مسئلهدوم، نهضتی که در کشور به پا شده و اسلامی است و خواست مردم نهضت اسلامی و حکومتاسلامی است.
این دو کار را در پاریس به خوبی بهطور وسیع انجام دادند. مثلا وقتیکه آقای سنجابی از جبهه ملی برای ملاقات با امام آمدند، امام شرط گذاشتند و گفتنداول باید اعلام کنید که نهضت اسلامی است و خواست مردم اسلام است. بعد من شما را میپذیرم.آنها هم متنی نوشتند و امضاء کردند و برای امام ارسال کردند. امام حتی دوتاازکلمات را اصلاح کردند و تائید کردند و بعد اجازه ملاقات به سنجانی دادند. یامثلا آقای مهندس بازرگان و پسر آقای مهندس شریعتمدار که خارج از کشور بود،پیشنهادی بر مبنای اینکه بختیار و فرح باشند و امام بپذیرند و سه وزیر را از نهضتآزادی اختصاص دهند، داشتند. اما امام آن شب در صحبتهایشان گریه کردند و به شدت ردکردند و گفتند که اگر خمینی هم قبول کند، مردم قبول نمیکنند. مردم سازش نمیکنندو بعد که بازرگان به لندن رفت و برگشت و میخواست با امام ملاقات کند، امامفرمودند که چنانچه حرف جدیدی دارید، ملاقات کنیم.
رابطه امام با آقای بازرگان که خوب بود.
خوب بود. اول هم مفصل بازرگان را پذیرفتند منتها بعد کهایشان به لندن رفت و برگشت امام گفتند که اگر حرف جدیدی دارید، بیاید. درواقع بهخاطر پیشنهاد قبلی بود که امام نپذیرفته بودند. در شبی که امام سخنرانی کردند، فرمودندبرخی از سیاسیون آمدهاند و به من پیشنهاد میکنند که سازش کنم و بپذیرم. بعد ازآن گفتند با وجود خانواده ای که دیروز چهار فرزندش سر سفرهاش بودند و امروزنیستند و شهید شدهاند چطور میتوانم سازش کنم و اگر خمینی هم سازش کند، ملت نمیپذیردکه این مطلب را بر سر پیشنهاد آقای بازرگان و پسر شریعتمدار عنوان کردند.
شما گفتید که تعداد زیادی خبرنگار میآمدند.آیا خانمها هم جزو خبرنگاران بودند؟ جایی خواندم وقتی که اوریانا فالاچی بعد از انقلاب باامام مصاحبه میگیرد از او خواستهاند که لاک خود را پاک کند و چادر سر کند. درواقعیکسری توصیههایی که از جانب اطرافیان امام میشد.
به خانمهایی که میآمدند، روسری میدادیم تا نزد امامبروند. روسری را سر میکردند و میرفتند و وقتی هم که بیرون میآمدند، روسری را پسمیدادند و میرفتند. حرفهای اینگونه نبود. زمستان و سرما بود و لباسشان هم عریاننبود و معمولا پالتو یا کاپشن به تن داشتند. لباسشان مشکلی نداشت و فقط روسری راما میدادیم. عکسی هست که امام در پاریس لبخند میزنند و ماجرای جالبی دارد. گروهیاز خبرنگاران با امام دیدار داشتند. من در اتاق امام کنار ایشان ایستاده بودم واینها میآمدند و مینشستند. آنجا بودم و کمک میکردم. یک پسر خبرنگار آمریکایی آمدکه ریش نداشت و موهای بلندی داشت که روی شانهها و پشتش ریخته بود و درواقع فرقیبا یک دختر یا زن جوان نمیکرد. وقتی از در وارد شد، امام باتعجب نگاه کرد ازاینکه او آمده! من گفتم آقا پسر است. امام تبسمی کردند و عکاسان عکس گرفتند وگفتند که خمینی لبخند زد. علتش این بود.
یعنی پوشش روسری تاکید خود شخص امام بود.
بالاخره ما به هر خانمی که میآمد و روسری نداشت، روسری میدادیم.برخی هم خودشان تهیه میکردند و داشتند. یعنی بعضیها با روسری میآمدند.
کسانی که میخواستند با امام مخالفت کنند و امام را بزنند، آقای هاشمی را تخریب میکردند. آنها به هر دلیل چه قبل از پیروزی انقلاب و چه بعد از آن، اصطلاحی را علیه آقای هاشمی تحت عنوان «هاشمی خاکریز اول است»، به کار میبردند. اگر میخواهید امام را بزنید اول باید هاشمی را بزنید و بعد به سراغ امام بروید. حتی در زمان رهبری همین الان هم این اصطلاح هنوز وجود داشت و دارد که میگفتند هاشمی خاکریز اول است. یعنی از سال 68 که رهبری انتخاب شدند به عنوان رهبری نظام این اصطلاح خیلی رایج بود که هاشمی را خاکریز اول میدانستند.
زمانی که با امام به ایران برمیگشتید و تعداداز 450 نفر به 150 نفر میرسد، شما نزد امام میروید که بتوانید به شکلی تعداد راکم کنید. امام اسم چهار نفر را به شما میدهند که اینها باشند و بقیه را خودتانانتخاب کنید. آن چهار نفر چه کسانی بودند؟
من بودم، حاج مهدی عراقی، احمدآقا و دیگری را به یاد ندارم.چهار تا اسم دادند و گفتند اینها باشند و بقیه را خودتان تصمیم بگیرید. آن هم کارسختی بود چون به تعدادی داوطلبانه گفتیم که نیایند و تعدادی هم ناچار بودیم. البتهدرحقیقت ما اول که ثبت نام کرده بودیم، 150 نفر خبرنگار و 300 نفر هم همراه بودند.گفتند که خانمها در این هواپیما نباشند و اصلا نبودند. چون احتمال خطر خیلی زیادبود. بعد که قرار شد فقط 150 نفر باشیم، خبرنگارها را نصف کردیم و 75 نفر خبرنگارو 75 نفر هم بقیه.
و هواپیمای دوم را گرفتید.
بله، یکی همان شب و یکی هم روز بعد آمد.
در هواپیمای دوم و سوم که دیگر خانمها بودند.
بله وقتی که هواپیمای امام نشست، روی بقیه حساسیت نداشتند وپرواز میآمد.
29213
منبع: مازند مجلس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.mazandmajles.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «مازند مجلس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۲۷۴۵۱۲۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دیدار کارگزاران حج با رهبر معظم انقلاب
در آستانه برگزاری کنگره عظیم حج ابراهیمی، مسئولان و کارگزاران حج و جمعی از زائران بیتالله الحرام کشورمان صبح امروز با حضور در حسینیه امام خمینی(ره) با حضرت آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند.این گزارش تصویری در حال تکمیل است... به اشتراک بگذارید: https://tn.ai/3080639 واژه های کاربردی مرتبط سازمان حج و زیارت امام خامنهای رهبر انقلاب پایگاه اطلاعرسانی دفتر مقام معظم رهبری درباره ما ارتباط با ما آرشیو اخبار ؛ جدیدترین اخبار لحظه به لحظه امروز پیوندها بازار پربینندهترین اخبار قیمت ارز و طلا لیگ ایران و جهان ما را دنبال کنید: RSS تلگرام اینستاگرام توییتر آپارات سروش آیگپ گپ بله روبیکا ایتا
All Content by Tasnim News Agency is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License.